هیچ دانــى كه مــــــنِ زار گرفتار توام

هیچ دانــــى كه مــــــنِ زار گرفتار توام

 با دل و جان، سببِ گرمىِ بازار توام

  هر جفا از تو به من رفت، به منت بخرم

 به خــــدا یــــــار توام، یارِ وفادار توام

  

 تــــــــار گیسوى تو آخر به كمندم افكند

 من، اسیر خم گیسوى تو و تار توام

 بس كن اى جغد، ز ویرانه خود دم بربند

 كه در این دایره، من نقطه پرگار توام

  عـــارفان پرده بیفكنده به رخسار حبیب

 مـــــــن دیوانه، گشاینده رخسار توام

  عــاشقان سرّ سویداى تو را فاش كنند

 پیش من آى كه من محرم اسرار توام

  روى بگشـــــــــاى بر این پیر ز پا افتاده

 تا دم مرگ به جان، عاشق دیدار توام

                                                                                                                                    « سید روح الله خمینی »

زیباترین تجربه ی من...

زیباترین تجربه ی من: خاطرات یک خبرنگار غربی از دیدار با امام خمینی (ره)

عنوان کتابی است نوشته روبین وود کارلسن که خاطرات خود را درباره امام خمینی به رشته تحریر درآورده این کتاب توسط  خدیجه مصطفوی ترجمه شده و موسسه انتشاراتی ضریح آفتاب آن را به چاپ رسانده است

چند خط از کتاب

وقتی ( امام) خمینی از در خارج می شد، بار دیگر نسیم قدرت الهی وزیدن گرفت و نیروی عشق و هیبتی که بر آنجا احاطه داشت متجلی شد. ما نیز برخاستیم و شتابان خود را به امام رساندیم. وقتی به ایشان نزدیک شدیم محمد(مترجم من) مرا به ایشان معرفی کرد. در این هنگام امام دست خود را برای مصافحه به سوی من دراز کرد. در این زمان لرزشی عجیب در دستانم ایجاد شد. به خاطر تآثیری که آن محیط بر من گذاشت زبانم به مدت ده یا پانزده ثانیه بندآمده بود. نمی خواستم آن لحظه را که موجب تکامل وجودم شده بود از دست بدهم. احساس آرامشی دل انگیز می کردم. آرامشی که رفته رفته در سراسر وجودم گسترده می شد…

عالمی که بیل در دستش مار شد

«ابن فهد» روزى در باغ بود که شخصى یهودى وارد شد و گفت: شما مى‌گویید پیغمبرتان گفته عالمان امت من از انبیاى بنى‌اسرائیل برترند؟ احمد بن فهد جواب داد. آرى! یهودى گفت: نشانه این ادعا چیست؟ موساى کلیم، عصا را اژدها مى‌کرد.

در این حال «ابن فهد» نیز بیلى که در دست داشت به زمین انداخت و بى‌درنگ مارى مهیب شد! سپس آن را گرفته دوباره به شکل بیل درآمد. یهودى گفت: شما از این نظر در رتبه آنان هستید (نه برتر از آنان)، ابن فهد گفت: براى موسى چنین خطاب آمد: «لاتخف» یعنی نترس! ولى ما نترسیده، آن را مى‌گیریم.

نقل کرده‌اند که یکى از علما در خواب چنان دید که مجلسى با شکوه بر پاشده و همه عالمان شیعه در آن جمع‌اند ولى «ابن فهد» حضور ندارد. در عالم خواب مى‌پرسد پس ابن فهد کجاست؟ مى‌گویند او در مجلس انبیا مقام گزیده است!

کرامات

آیت الله جوادی آملی می‌نویسد: بعد از ائمه(ع) وقتى علما را بررسى مى‌کنند خیلى فاصله دارد تا نوبت به صاحب جواهر و شیخ مرتضى انـصـارى‌هـا برسد آنچه که در صف مقدم دیده مى‌شود سید بحرالعلوم است، ابن طاوس است، ابن فهد حلى است. اینها کسانى هستند که مدعى‌اند ما شب قدر را شناخته‌ایم. اینها کسانى‌اند که بزرگان فقهاى ما روى عظمت اینها صحه گذاشته‌اند. وقتى شیخ مرتضى انصارى اعلى الله مقامه الـشریف درباره عظمت‌هاى اینگونه از علما صحه مى‌گذارند آنگاه نوبت به دیگران که مى‌رسد یـقـیـنا باید با خضوع بیشترى سخن بگویند.

چرا خرمشهر را خدا آزاد كرد؟

«خرمشهر را خدا آزاد کرد.» این جمله تاریخی برای همه مردم ایران آشناست. جمله‌ای که امام (ره) بعد از پایان عملیات خرمشهر و در روهایی که همه به دنبال این بودند تا آزاد سازی خرمشهر را به گروهی خاص انحصار دهند و یا شخصی خاص را قهرمان این عملیات بنامند همه نقشه‌ها را نقش بر آب کرد. دکترین سیاسی و الهی امام(ره) در این میان بسیار قابل تامل است چرا که در کنار حجم کم امکانات و ایثارگری‌های مردمی و رزمندگان این جمله را عنوان کردند و در حالی که ایران برای این فتح کشته و شهید هم زیاد داد اما امام پیروزی را از جانب خدا دانستند تا فراموش نشود همه چیز به کرم و لطف خداوند متعال بستگی دارد.

ما معتقدیم عشق سر خواهد زد ...

ما معتقدیم که عشق سرخواهد زد :: 

:: بر پشت ستم کسی تبر خواهد زد ::


:: سوگند به هر چهار آیه نور ::

:: سوگند به زخمهای سرشار غرور ::


:: آخر شب سرد ما سحر می گردد ::

:: آشوب جهان فتنه سر می گردد ::


:: چشمان زمین ز عشق تر می گردد ::

:: مهدی به میان شیعه بر می گردد ::



:: تفسیر بلند ذوالفقار است این مرد ::

:: انگار بهار در بهار است این مرد ::


:: با تیغ حسین در نیام آمده است ::

:: انگار علی به انتقام آمده است ::


:: ای سید سبز پوش من یا مولا ::

:: ای مرد علم به دوش من یا مولا ::


:: برگرد هنوز بی قرارت هستند ::

:: یک عده عجب در انتظارت هستند  ::


:: آن مرد که بوی سبز باران می داد ::

:: آن پیر که روح بر جماران می داد ::


:: می گفت که عاقبت کسی می آید :: 

:: از نسل علی دادرسی می آید ::


:: اما تو نیامدی بهارانم رفت ::

:: افسوس دگر پیر جمارانم رفت ::


:: طفلان نجیب بیشه ها شیر شدند ::

:: مردان غریب جبهه ها پیر شدند ::


:: یک عده به ذکر توبه تطهیر شدند ::

:: یک عده ز دوریت زمین گیر شدند ::


:: برگرد که بر بهارمان می خندند ::

:: یک عده به انتظارمان می خندند ::


:: دستان سیاهی که به خون آلوده است ::

:: گویند که انتظارتان بیهوده است ::


:: افسوس کسی نیست بیا داد برس ::

:: ای صاحب ذوالفقار به فریاد برس ::


:: امواج دلت آبی دریای غریب ::

:: غربتکده ات کجاست مولای غریب ::


:: غربتکده ای که بوی دریا دارد ::

:: صد خاطره از غربت زهرا دارد ::


:: برگرد علی چشم به راه است هنوز ::

:: اسرار دلش در دل چاه است هنوز ::


:: آن چاه پر از ستاره را پیدا کن ::

:: آن سینه پاره پاره را پیدا کن ::


:: برگرد که بر بهارمان می خندند ::

:: یک عده به انتظارمان می خندند ::