نقاره می زنند... مریضى شفا گرفت

قلبى شكست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره مى‏زنند… مریضى شفا گرفت

دیدى كه سنگ در دل آئینه آب شد
دیدى كه آب حاجت آئینه را گرفت

خورشیدى آمد و به ضریح تو سجده كرد
اینجا براى صبح خودش روشنا گرفت

پیغمبرى رسید در این صحن پر ز نور
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت

از آن طرف فرشته‏ اى از آسمان رسید
پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت

زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید
تقدیم حق نمود و سپس ارتقاء گرفت

چشمى كنار اینهمه باور نشست و بعد
عكسى به یادگار از این صحنه‏ ها گرفت

دارم قدم قدم به تو نزدیك می شوم
شعرم تمام فاصله‏ ها را فرا گرفت

دارم به سمت پنجره فولاد می روم
جایى كه دل شكست و مریضى شفا گرفت

  • نظر از: رحیمی
    1397/04/13 @ 10:36:00 ب.ظ

    رحیمی [عضو] 

    اگر سلطان توئی دیگر ابایی نیست می گویم
    که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم.

    التماس دعای خیر

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.